گفتگو باخدا


من وخدا


با خود فکر می کردم تحقق رویاهایم غیر ممکن است، اما خدا گفت:

«هر چیزی ممکن است.»

گم شده بودم،گیج بودم،فکر می کردم هیچ وقت جوابی پیدا نخواهم کرد. اما خدا گفت:

«من هدایتت خواهم کرد.»

خود را باختم، فکر کردم نمی توانم،ا ز عهدش برنمی آیم.اما خدا گفت:

«تو از عهده ی هر کاری برمی آیی.»

غمگین بودم احساس کردم زیر کوهی از ناامیدی گیر افتادم،اما خدا گفت:

«غمهایت را روی شانه های من بریز.»

فکر می کردم نمی توانم ، من آنقدر باهوش نیستم. اما خدا گفت:

«من به تو خرد لازم را می دهم.»

بار گناهانم رنجم می داد برای کارهای بدی که کرده بودم از خود عصبانی بودم اما خدا گفت:

«من تو را می بخشم.»

از خودم بدم می آمد فکر می کردم هیچ کس مرا دوست ندارد،اما خدا گفت:

«من به تو عشق می ورزم.»

گریه می کردم زیرا تنها بودم اما خدا گفت:

«من همیشه با تو هستم.»



نظرات شما عزیزان:

یک طراح گرافیک
ساعت1:11---22 شهريور 1390
سلام
مطالب وبلاگتون عالیه


آدم زمینی
ساعت14:56---29 ارديبهشت 1390
نسیبه جان سلام
مطلبت خیلی جالب بود ، مثل همیشه
ممنون


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





| چهار شنبه 28 ارديبهشت 1390برچسب:,| 19:40 | نسیبه |